نیکان
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: / 117) <مثل آنچه[ آنان] در زندگى اين دنيا[ در راه دشمنى با پيامبر] خرج مى كنند، همچون مثل بادى است كه در آن سرماى سختى است، كه به كشتزار قومى كه بر خود ستم كردهاند، بوزد و آن را تباه سازد؛ و خدا به آنان ستم نكرده، بلكه آنان خود بر خويشتن ستم كردهاند.» <أم أمنتم أن يعيدكم فيه تارْ أخرى فيرسل عليكم قاصفاً من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا»(الاسرأ، 17 / 69) <يا مگر ايمن شديد از اين كه با ديگر شما را در آن[ دريا] باز گرداند و تند بادى شكننده و به[ سزاى] آنكه كفر ورزيديد غرقتان كند، آن گاه براى خود در برابر ما كسى نياييد كه آن را دنبال كند.» و مى فرمايد:<و فى عاد اذا أرسلنا عليهم الريح العقيم»(ذاريات، 51 / 41) <و در[ ماجراى] عاد[ نيز] چون بر[ سر] آنها باد مهلك را فرستاديم.» و مى فرمايد:<و أما عاد فأهلكوا بريح صرصر عاتيْ.»(الحاقه، 69 / 6)/ <و اما عاد، به[ وسيله] تند بادى توفنده سركش هلاك شدند.» شايد سبب اين باشد كه<ريح» شر آفرين است زيرا توفنده، ويرانگر و بى قرار مى وزد، و اين نوع باد به جهت استمرار و بى وقفه بودنش يك باد محسوب مىشود، و مردم نيز تغييرى در وزش يكسان آن احساس نمىكنند و آرامشى به خود نمىبينند، چرا كه توفنده و ويرانگر است و يكسره مى وزد و همين باعث ترس و دلهره از آن است.اما<الرياح»بادها كه در بردارندگان خير و بركت هستند، گاهى مى وزند و گاهى آرام مى گيرند، تا مايه بارش ابرها شوند، پس<الرياح» بريده بريده و آرام مىوزند، به طورى كه هر كه در معرض آن قرار گيرد در مراحل مختلف وزيدن بادها، احساس آرامش مى كند/ پس در اين بيان قرآن تصويرى از احساس روحى، روانى آدمى نيز دريافت مىشود.(12) اما درباره مسخر كردن<الريح» براى حضرت سليمان عليهالسلام كه خداوند مى فرمايد:<و لسليمان الريح غدوها شهر و رواحها شهر»(سبا، 34 / 12)/ باد را براى سليمان[ رام كرديم] كه رفتن آن با مداد يك ماه و آمدنش شبانگاه يك ماه[ راه] بود/ و<فسخرنا له الريح تجرى بأمره رخأ حيث أصاب»(ص، 38 / 36)/ <پس باد را در اختيار او قرار داديم كه هر جا تصميم مى گرفت، به فرمان او نرم و روان مى شد.» ظاهر اين گونه است كه نعمت روشنتر و سنت الهى آشكارتر است، زيرا آن چيزى كه از آن انتظار شر و آسيب مى رود، ولى قرين خير و سود باشد، بى ترديد منت آن بزرگتر و ارزش عطايش بيشتر است، بر خلاف چيزى كه از آن انتظار خير و رحمت مى رود، چنين چيزى گر چه از آن انتظار دلخوشى و شادمانى مى رود، اما به حد دل خوشى و شادمانى چيزى نمىرسد كه از آن انتظار شر و آسيب مى رود، اما وسيله رحمت و نعمت الهى مى گردد/ جاحظ درباره گزينش دقيق واژهها در قرآن مى گويد: <و همچنين واژه<المطر»(باران) در قرآن فقط در موارد انتقام به كار رفته است، در حالى كه اكثر علما و خواص و همين گونه عوام، ميان اين واژه(المطر) و واژه(الغيث) تفاوتى قايل نيستند.»(13) در حقيقت<الغيث» تنها در جايگاه رحمت و نعمت استمعال شده است همانند<الريح» در موردى كه ذكر شد، در واقع ميان<الغيث» و <الاغاثه» كه به معنى كمك و يارى رسانيدن است ارتباط كامل است، از اين روبكارگيرى واژه<الغيث» در موردى كه باران رحمت به بار دارد و خير به بار مى آورد، نشانگر تناسب دقيق ميان لفظ و معنا است/ خداوند مى فرمايد: <ان الله عنده علم الساعْ و ينزل الغيث و يعلم ما فى الأرحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً و ما تدرى نفس باى ارض تموت»(لقمان، 31 / 34)/ در حقيقت، خداست كه علم[ به] قيامت نزد اوست، و باران را فرو مى فرستد، و آنچه را كه در رحمهاست مى داند و كسى نمىداند فردا چه به دست مى آورد، و هر كسى نمىداند در كدامين سرزمين مى ميرد. در حقيقت خداست[ كه] داناى آگاه است/ و مى فرمايد:<و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته و هو الوالى الحميد»(شورى، 42 / 28)/ و اوست كسى كه باران - پس از آن كه[ مردم] نوميد شدند - فرو مى بارد، و رحمت خويش را مى گستراند و هموست سر پرست ستوده/ و مى فرمايد:<ثم يأتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون»(يوسف، 12 / 49).<آن گاه پس از آن، سالى فرا مى رسد كه به مردم در آن[ سال] باران مى رسد و در آن آب ميوه مى گيرند.» اين در حالى است كه واژه<المطر» فقط در مقام عذاب كردن و ترسانيدن آورده مىشود درست همچون واژه<الريح» مثل آيات ذيل: <و امطرنا عليهم مطراً فانظر كيف كان عاقبْ المجرمين.»(اعراف، 7 / 84)/ و برسد آنان بارش (از مواد گوگردى) بارانديم پس فرجام گندكان حببان بود/ <فجعلنا عاليها سافلها و افطفرنا عليهم حجارْ من سجيل» حجر، 15/74 و آن شر را زيرو كرديم و بر آنان سنگهايى را سنگ گل بارانديم»/ <و لقد اتوا على القريْ التى امطرت مطر السؤ أفلم يكونوا يرونها بل كانوا لا يرجون نشورا»(فرقان، 25 / 40). <قطعاً بر شهرى كه باران بلا بر آن بارانده شده گذاشتهاند؛ مگر آن را نديدهاند؟[ چرا] ولى اميد به زنده شدن ندارند.» <و امطرنا عليهم مطراً فسأ مطر المنذرين»(شعرأ، 26 / 173 و نمل، 27 / 58)/ <و بر[ سر] آنان بارانى[ از آتش گوگرد] فرو ريختيم. و چه بد بود باران بيم داده شدگان.» چنانچه واژه<سمك» در قرآن در موضعى غير از موضع بيان نعمت بيايد،<الحوت» ناميده مى شود و معنى<الحيتان» نيز همان<السمك» يعنى ماهى است، عرب نيز اغلب<الحوت» را به معنى<السمكْ»(14)به كار مىبرد/ قرآن كريم مى فرمايد:<و سالهم عن القريْ التى كانت حاضرْ البحر اذ يعدون فى البست اذ تأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعاً و يوم لا يسبتون لا تأتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون»( اعراف، 7 / 163)/ <و از اهالى آن شهرى كه كنار دريا بود، از ايشان جويا شد: آن گاه كه به[ حكم] روز شنبه تجاوز مى كردند؛ آن گاه كه روز شنبه آنان، ماهى هايى شدن روى آب مى آمدند، و روزهاى غير شنبه به سوى آنان نمىآمدند، اين گونه ما آنان را به سبب آنكه نا فرمانى مى كردند، مى آزموديم.» و نيز مى فرمايد:<فالتقمه الحوت و هو مليم»(صافات، 37 / 142)/ <و عنبر ماهى او را بلعيد در حالى كه او نكوهش گر خويش بود. و<الحوث» در اينجا همان ماهى عظيم الجثه است.» و چنانكه<الحوت» در موضع بيان نعمت و منت آورده شود آن را<الحم الطرى» يعنى گوشت تازه مى نامند/ خداوند مى فرمايد:<و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحماً طرياً و تسخرجوا منه حليْ تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون»(نحل، 16 / 14). <و اوست كه دريا را مسخر گردانيده تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايهاى كه آن را مى پوشيد از آن بيرون آوريد. و كشتىها را در آن شكافنده[ آب] مى بينى، و تا از فضل او بجوييد و باشد كه شما شكر گزاريد.» مسأله قابل توجه ديگر اين كه هر گاه ذكر جوشيدن آب از زمين به ميان آمده، با فعل<فجر» از آن ياد شده و هر گاه بيرون زدن آب از سنگ مد نظر بوده از فعل<انبجس» استفاده شده است، راغب اصفهانى در مفردات به اين نكته اشاره كرده مى گويد:<در مورد آب سه لفظ بجس المأ و انبجس و انفجر به كار برده شده، اما<انبجاس» بيشتر درباره جوشيدن آب از چيزى تنگ و<انفجار» يا در همان مورد<انبجاس» و يا در موضع جهيدن آب از چيزى گشاده استعمال شده است. از اين رو خداوند مى فرمايد:<فانبجست منه اثنتا عشرْ عيناً»(اعراف، 7 / 160)<از آن دوازده چشمه جوشيد.» و در موضع ديگرى مى فرمايد:<فانفجرت منه اثنتا عشرْ عيناً»(بقره، 2 / 60)<از آن دوازده چشمه جوشيد.» <كه در هر دو مورد از جوشيدن آب از معبرى تنگ خبر مى دهد. و در جاى ديگر مى فرمايد:<و فجرنا خلا لهما نهراً»(كهف، 18 / 33)<ميان آن دو نهرى جوشانديم.» و يا مى فرمايد:<و فجرنا الارض عيونا»(قمر، 54 / 12)<چشمههاى زمين را جوشانيديم.» و نفرمود<بجسنا»(15) بدين ترتيب مشخص مى شود كه تمام واژههاى قرآن كريم در جايگاه مناسب خويش آمده است و در نهايت دقت، معناى خود را الهام مى بخشند، تا جايى كه اگر واژه ديگرى جاى آن قرار گيرد نمىتواند معناى نخست را افاده كند/ گر چه تفاوتهاى ظريفى ميان معانى واژههاى قرآن وجود دارد، اما هر كدام از اين واژهها معناى مستقل خود را دارند و برجستگى و درخشش خود را دارند كه اين برجستگى و درخشش در ضمن دو جمله نمايانتر مىشود گاهى تك واژهاى بر معانى متعددى دلالت مى كند، كه هر كدام از آنها از سياق كلام يا به اصطلاح از بستر سخن دريافت مىشود به عنوان مثال واژه<السمأ» بر معانى مختلفى اطلاق مى شود از جمله بر<سقف»،<ابر»،<باران»،<چيزى مشخص»،<مسير»،<جهت» و <فضاى» گسترده». اما چنانچه واژه زمين<الارض» با آسمان - چه مفرد<السمأ» و چه جمع<السموات» - بيايد، منظور از آن همين سياره است كه بر روى آن زندگى مى كنيم و هر گاه واژه زمين<الارض» تنها و بدون ذكر<السمأ» يا<السموات» استعمال شود، مقصود از آن بخش معينى از زمين است، همان گونه كه در سوره يوسف مى فرمايد: <قال اجعلنى على خزائن الأرض انى حفيظ عليم»(يوسف، 12 / 55)/ [يوسف] گفت:<مرا بر خزانههاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم.» و نيز مى فرمايد:<و كذلك مكنا ليوسف فى الأرض يتبوا منها حيث يشأ نصيب برحمتنا من نشأ و لا نضيع اجرا المحسنين»(يوسف، 12 / 56)/ <و بدين گونه يوسف را در سرزمين مصر قدرت داديم، كه در آن هر جا كه مى خواست سكونت مى كرد. هر كه را بخواهيم به جهت خود مى رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمىسازيم.» ترديدى نيست كه مقصود از واژه<الارض» در دو آيه ياد شده همه كره زمين نيست، بلكه آن سرزمينى معينى است كه در حوزه حكومت مصر در آن زمان بوده است/ گاهى مسأله عكس اين است و مثلاً برخى واژههاى متباين با هم در قرآن ديده مى شود كه در مواضع مختلف به معنى واحدى آمدهاند، واژههايى همچون: <خلق»،<جعل»<ابدع»،<فطر» و مشتقات آنها، تمامى اين واژهها بر آفرينش و پديد آوردن بدون الگو و نمونه پيشين دلالت دارند/ راغب اصفهانى درباره واژه<خلق» مى گويد:<اصل واژه<الخلق» سنجش اندازهگيرى درست است و نيز بر آفريدن بدون الگو و تقليد دلالت دارد/ خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: <خلق السموات و الأرض» يعنى آن دو را - بدون الگو - ابدع كرد و آفريد، به دليل آيه ديگرى كه مى فرمايد:<بديع السموات و الأرض»<بقره، 2 / 117) يعنى ابداع كننده و آفريننده آسمانها و زمين را، و خلق از نوع ابداع يا آفرينش، صرفاً از آن خدا است و بس، از اين رو در تفاوت ميان خود و بندگان مى فرمايد: <أفمن يخلق كمن لا يخلق أفلا تذكرون»(16)(نحل، 16 / 17)/ <آيا كسى كه مى آفريند مانند آن كسى است كه نمىآفريند، اين را متذكر نمىشويد.» درباره<الابداع» مى گويد: ابداع پديد آوردن چيزى است و اين واژه هرگاه درباره خداوند به كار برده شود منظور پديد آوردن بدون ابزار، ماده، زمان و مكان است و اين معنا را جز درباره خداوند نمىتوان به كار برد چرا كه پديد آوردن و نو آورى از آن سازنده حقيقى است مانند آن جا كه مى فرمايد:<بديع السموات و الأرض»(17)پديد آورنده آسمانها و زمين.و درباره واژه<جعل» مى گويد: جعل، در ميان افعال هم معناى خود مثل:<فعل» و <صنع» كلىتر است و بر پنج وجه آمده است. دوم از معانى آن<أوجد» است كه متعدى به يك مفعول است. مانند آيه<و جعل الظلمات و النور»(انعام، 6 / 1) تاريكى و روشنايى را به وجود آورد. معنى سوم آن ايجاد چيزى از چيز ديگر و پديد آوردنش از آن است:<و جعل لكم من الجبال اكناناً»(نحل، 16 / 81). معنى چهارم آن در آوردن چيزى به حالتى خاص است:<الذى جعل لكم الأرض فراشاً»(بقره، 2 / 22) و<جعل لكم مما خلق ظلالاً»(نحل، 16 / 81) و <جعل القمر فيهن نوراً(نوح، 71 / 16) (18)و درباره واژه<فطر» مى گويد:<اصل اين واژه به معنى شكاف طولى است، خداوند مى فرمايد:<هلترى من فطور»(ملك، 67 / 3) يعنى اختلال و كاستى چه در جهت صلاح آمدن و چه در جهت به فساد گراييدن و<فطر الله الخلق» يعنى پديد آوردن چيزى و ابداع آن به نحوى كه بتواند عملى را انجام هد. خداوند مى فرمايد:<الحمد الله فاطر السموات و الأرض»(فاطر، 35 / 1) و مى فرمايد:<الذى فطر هن»(انبيأ، 21 / 56) و <الذى فطرنا»(طه، 20 / 72) يعنى ما را پديد آورد و به وجود آورد(19)ز مخشرى نيز اين تفسير از واژه(فطر) را مبنا قرار مى دهد و براى آن به قول يكى از اعراب استناد مى جويد كه درباره چاهى با شخصى ديگر اختلاف داشت و به او مى گفت:<انا فطرتها» يعنى من آن را ساختم و پديد آوردم.(20) درباره آفرينش آسمان و زمين، واژه<خلق» بيشتر از ساير واژههايى كه بر آفريدن دلالت دارد استفاده شده است، شايد علت اين باشد كه اين واژه بيشتر از واژههاى هم معنايش بر پديد آوردن دلالت مى كند. مضاف بر اين كه بنا به گفته راغب اصفهانى دلالت بر سنجش درست و صحيح دارد/ در واقع واژه<خلق» بيانگر آفرينش دقيق و سنجيده است زيرا ساختار آفرينش، ساختارى در هم و بر هم و آشفته نيست، بلكه ساختارى هنرمندانه و دقيق است كه دست خداوند تواناى حكيم آن را روى طرحى حساب شده و سنجيده پديد آورده است، از مواردى كه كمله<خالق» بيانگر ايجاد و پديد آوردن است اين آيه است كه مى فرمايد:<و من آياته الليل والنهار و الشمس و القمر لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدولله الذى خلقهن»(فصلت، 41 / 37)/ <و از نشانههاى[ حضور] او شب و روز و خورشيد و ماه است؛ نه براى خورشيد سجده كنيد و نه براى ماه، و آن خدايى را سجده كنيد كه آنها را خلق كرده است اگر تنها او را مىپرستيد.» <و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما لا عبين»(دخان، 44 / 38)/ <و آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازى نيافريدهايم.» پس از واژه<خلق» كه به معنى ايجاد و پديد آوردن است، واژه<فطر» مى آيد. آن جا كه مى فرمايد:<الحمدلله فاطر السموات و الأرض»(فاطر، 35 / 1).<سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و مين است.» و آيه<قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموات و الأرض»<ابراهيم، 14 / 10)/ پيامبرانشان گفتند:<مگر درباره خدا - پديد آورنده آسمانها و زمين - ترديدى هست؟ و آيه<قل الله فاطر السموات و الأرض عالم الغيب و الشهادْ انت تحكم بين عبادك فى ما كانوا فيه يختلفون»(زمر، 46) <بگو: بار الها، اى پديد آورنده آسمانها و زمين،[ اى] داناى نهان و آشكار، تو خود در ميان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مى كردند، داورى مى كنى.» واژه<بديع» يعنى ابداع كننده يا پديد آورنده، دوبار با واژههاى<السموات» و<الأرض» تكرار شده است، در سوره بقره مى فرمايد: <بديع السموات و الأرض و اذا قضى امراً فانما يقول له كن فيكون»(بقره، 2 / 117) <[او] پديد آورنده آسمانها و زمين[ است]، و چون به كارى اراده فرمايد، فقط مى گويد:<[موجود]باش»؛ پس [فورا موجود] مى شود.» و مى فرمايد:<بديع السموات و الأرض أنى يكون له و لد و لم تكن له صاحبْ و خلق كل شئ و هو بكل شئ عليم»(انعام، 6 / 101) <پديد آورنده آسمانها و زمين است، چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى كه براى او همسرى نبوده، و هر چيزى را آفريده، و اوست كه به هر چيزى داناست » همين گونه، استعمال دو فعل<جعل» و<القى» با جبال است، خداوند مى فرمايد: <و هو الذى مد الأرض و جعل فيها رواسى و أنهاراً و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين يغشى الليل النهار ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون»(رعد، 13 / 3)/ <و اوست كه زمين را گسترانيد و در آن، كوهها و رودها نهاد، و از هر گونه ميوهاى در آن جفت جفت قرار داد. روز را به شب مى پوشانيد. قطعاً در اين[ امور]براى مردمى كه تفكر مىكنند نشانههايى وجود دارد / و مىفرمايد: <والقى فى الارض رواسى أن تقيدبكم و أنهاراً و سبلاً لعلكم تهتدون» نمال، 16/15) و در زمين كوههايى استوار افكند تا شما را نجنباند، و رودها و درهها قرار داد) تا شما را خود را پيدا كنيد/ كه در موارد ياد شده از آفريدن كوهها از فعل<القى» استفاده شده، زيرا اين واژه معنى جعل دارد (21) نظير اين را در فعل<ساق» و<ازجى» كه به معناى واحدى هستند مى بينيم (22)كه با<سحاب» به كار برده شدهاند. خداوند مى فرمايد: <حتى اذا أقلت سحاباً ثقالاً سقناه لبلد ميت فأنزلنا به المأ فأخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون»(اعراف، 7 / 57)/ <تا آن گاه كه ابرهاى گرانبار را بردارند، آن را به سوى سرزمينى مرده برانيم، و از آن، باران فرود آوريم؛ و از هر گونه ميوهاى[ از خاك] بر آوريم. بدين سان مردگان را[ نيز از قبرها] خارج مى سازيم، باشد كه شما متذكر شويد.» دكتر محمد احمد الغمراوى، ريشه يابى دقيقى در فرق ميان دو واژه<جعل» و<القى» دارد.وى مى گويد: <جعل» يك دلالت كلى دارد كه تمامى انواع كوهها را شامل مىشود، اما دلالت واژه<القى» خاصتر است، اين عطيه نيز - بنا به نقل<ابوحيان» در تفسير آيه النحل - اين را لحاظ كرده و معتقد است،<القى» بيانگر اين است كه خداوند كوهها را نه از زمين بلكه از قدرت ابداع خويش پديد آورده است، البته ابن عطيه، نمىدانسته كه منشأ پيدايش كوهها متفاوت است و فعل<القى» به خلقت كوه هايى كه منشأ رسوبى دارند اشاره دارد، و خداوند بالفعل آن را در زمين قرار داده(افكند ه) و مواد رسوبى آن را با آبرفت رود خانهها فراهم آورده، آن گاه به امر او در كنار ساحل دريا مى ريزد، و آن جا اين مواد رسوبى، فشرده و متراكم - البته به حد و اندازهاى كه خداوند با سنجش دقيق مقرر مى فرمايد - شده و سپس با فشار اين مواد به همديگر و برخى عوامل ديگر كوههاى ساحلى سر بر مى آورند. بنابر اين خداوند كوهها را از زير زمين خلق فرموده و نوع ديگر يعنى رسوبى را بر اساس قدرت و ابداع خويش پديد آورده است، اما آنها را مرحله به مرحله خلق كرده، همان گونه كه جنين را در شكم مادر طى مراحل مختلف شكل مى بخشد.(23) خلاصه كلام اين كه ما چنانچه بخواهيم در زمينه اين واژهها بحث و بررسى بيشترى داشته باشيم، مجال بيشترى مى طلبد، در ضمن لازم است روى اين نكته نيز تأكيد كنيم كه در قرآن واژههاى مترادف وجود ندارد، و هيچ واژه مترادفى با واژه قرآنى نمىتواند دقيقاً معنى و مفهوم آن را داشته باشد، از اين واژههاى قرآنى پيوسته اعجاز و برجستگى خويش را حفظ مى كنند/
1- مير صادقى، جمال، عناصر داستان / 83/2- ايرانى، ناصر، داستان، تعاريف ابزارها / 189/ 3- براهنى، رضا، قصه نويسى / 242/ 4- حكيم، سيد محمد باقر، القصص القرآنى / 35/ 5- خطيب، عبدالكريم، القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه / 113/ 6- .حكيم، سيد محمد باقر، القصص القرآنى / 74/ 7- خلف الله، محمد احمد، الفن القصص فى القرآن الكريم / 284/ 8- عبدريه، سيد عبدالحافظ، بحوث فى القصص القرآن / 72/ 9- خطيب، عبدالكريم، القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه / 116/ 10- ر. د: ابومنصور ثعالبى، فقه اللغه و سر العربيه / 352، چاپ دوم، تحقيق مصطفى السقا/ 11- راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ماده<روح»/ 12- من بلاغْ القرآن / 139/ 13- جاحظ، البيان و التبيين، 1 / 20، تحقيق و شرح عبدالسلام هارون، مصر، مكتبه الخانجى، چاپ دوم 1380 ه/ 14- زمخشرى، الكشاف، 2 / 125/ 15- معجم مفردات الفاظ القرآن، ماده(بجس)/ 16- همان ماده خلق/ 17- همان، ماده (بدع)/ 18- همان، ماده(جعل) و نيز ر. ك: الكشاف، 2 / 4/ 19- همان، ماده (فطر)/ 20- الكشاف، 3 / 297/ 21- همان، 2 / 404/ 22- همان 3 / 70/ 23- الغمراوى، الاسلام فى عصر العلم / 295/ نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نیکان و آدرس ataataee.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان |
||
|